شاید به جرأت بتوان گفت در وادی هنر این مرزوبوم هیچ واژهای به اندازۀ « هنر معاصر » دچار بدفهمی و سوءتفاهم نشده است. هرچند پیش از این مفاهیمی چون «تجدد» و «روشنفکری» هم به چنین سرنوشتی گرفتار شده بودند و به جای اینکه ضرورتشان در نتیجه تأمل در بنیادهای اندیشه سنتی درک شود، ازمیان بیاعتنایی و پشت کردن به گذشته و لزوم عقب نماندن از تحولات غرب سر برآوردند. دراین خصوص و در حوزه هنرهای تجسمی میتوان جریان «سقاخانه» را در نظرآورد. اما «هنرمعاصر» به خاطرویژگی های ذاتیاش و نسبتی که با پست مدرنیسم دارد، دامنه سوءتفاهمها را بزرگتر میکند. مسئله قابل توجه در این امر محتوای به ظاهر معین و از پیش مشخص هنر معاصر ایران و نسبت قابلتوجه آن با «هنر پستمدرن» و گرایشهایی چون «کیچآرت» است که بعضاً چون الگویی برای پذیرش و قرارگیری هر اثر زیر عنوان «هنرمعاصر» درنظر گرفته میشود.
در مواجهه با «هنر معاصر» باید گفت آنچه بیش از هر چیز دیگری مورد توجه قرار میگیرد مفاهیمی است متنوع، متکثر وحتی بعضاً متناقض. در این بین به سختی میتوان وضعیت مشترکی یافت تا به اتکاء آن بتوانیم هنرمعاصر را به طور مشخص تعریف کنیم. در حقیقت میان هنر معاصر و هنر مدرن مرزآن چنان مشخص و آشکاری وجود ندارد و نمیتوان به سادگی و به لحاظ تاریخی از افول هنر مدرن در یک لحظه و شروع هنر معاصر در لحظۀ بعد سخن به میان آورد. تنها میتوان از تغییر و تحولاتی نام برد که زمینه را برای این تنوع و تکثر فراهم آوردند. تعبیر «هنرمعاصر» که از دهه 80 به بعد به طورفزایندهای فراگیر شد بر تلقی هایی استوار است که در نتیجه همین چالشها و تحولات رادیکال در دهه های 60 و 70 در جهان هنر رخ داد. روایت کانتی-گرینبرگی پیرامون زیبایی شناسی که از فرمالیسمناب و انتزاع شکلی، استقلال از مفاهیم، نخبهگرایی و خودآیینی هنرسخن میگفت و در اکسپرسیونیسم انتزاعی و انتزاع پسانقاشانه تبلور مییافت با شرایط وخیم اجتماعی_سیاسی سالهای دهۀ ۶۰ که با جنگ ویتنام و انقلابهای آمریکای لاتین و ظهور جنبشهای دانشجویی، فمینیستی و همجنسخواهانه همراه بود، مناسبت نداشت. در چنین شرایطی از یکسو ظهور جنبشهایی چون پاپ آرت و مینی مالیسم و احیاء نقاشی در سالهای بعد توسط نئواکسپرسیونیستهای آلمانی و ترنس آوانگاردهای ایتالیایی که به گونهای ابهامآمیز دستاوردهای مدرنیته را با سنتهای کلاسیک بههم پیوند داده بودند و از سوی دیگر ظهور رسانههای نوین چون ویدئو، پرفورمانس و چیدمان از جمله تغییرات عمده در جهان هنر بود. در بستر چنین تحولاتی است که میتوان از «هنر معاصر» سخن به میان آورد.
با همه این اوصاف باید گفت رابطه هنر معاصر و هنر مدرن همواره رابطهای دوسویه است که در عین نوعی گسست و تفرق به وضوح میتوان جنبههایی از مشخصههای هنر مدرن را در هنر معاصر بازشناخت . در این میان مشخص است که هنر معاصر در بطن پستمدرنیته شکل گرفته و در هیجان ناشی از آن بالکانیزه شده و با تأکید بر پلورالیسم وتکثرگرایی، گسترهای از پیچیدگیها و دگرگونیها را به وجود آورده است. در پستمدرنیتهای که در حقیقت وضعیتی تاریخی است که با دگرگونی صورتهای اجتماعی و فرهنگی مدرنیته همراه است. در این میان استفاده از ترکیب «هنر پستمدرن» نیز نامفهوم و مبهم است چراکه فرضیۀ اولیۀ پستمدرنیسم خود، سبک را تکذیب میکند و بهجای آن باید به ویژگیهایی اشاره کردکه به آثار هنری جنبهای پستمدرن میدهند. از آن جمله میتوان چنین نام برد: تکثیر در فرم ومحتوا، وسعت فرهنگی و همپوشانی امور محلی، التقاطگرایی، غیاب سلسلهمراتب و عدم مرزبندی میان رسانههای هنری، استفاده توأمان از نشانههای تاریخی-اسطورهای و روزمره، جهتگیریهای آشکارسیاسی و اجتماعی، کاربرد نشانههای نوظهور و مبتنی بر تکنولوژی، استفاده از مفاهیم و مضامین فلسفی و غیره.
هنرمعاصرعملگرایانه است و پراکسیس در آن اهمیت خاصی مییابد. در اینجا این خودکنش است که مورد توجه قرار میگیرد، کنشی که غایت خودش است. بدین قرار گاهی فرآیند بر فرآورده اولویت یافته و نگاه زیباییشناسانه متوجه آن است و حتی اگر فرآوردهای ایجاد شده باشد به نحوی به نمایش درمیآید که گویی از نتیجهاش جدا شده است. آنچنان که مثلاً در هنر پرفورمانس فرآورده تنها نوعی تأثیر بر مخاطب است. معاصر بودن هنر فراتر از یک اشاره تاریخی است. واژه «معاصر» در زبان انگلیسی contemporary تنها بهمعنای حضورداشتن در زمان حال نیست، بیشتر به معنی «با» زمان بودن است تا «در» زمان بودن. (پیشوند «con» به معنی «با» و «با هم» است). معاصریت اساساً به مثابه مفهومی تبیین میشود که حساسیت های اکنون را به تسخیر خودش درآورد وامروزیت خود را متجلی سازد. بوریس گرویس در مقالهای(1) اشاره میکند که هنر معاصر تنها به این معنا نیست که به تازگی ساخته شده و یا به نمایش درآمده است. هنر در صورتی به راستی امروزی است که موثق باشد، بتواند اکنونیت زمان حال را به گونهای بنمایاندکه به شکلی ریشهای با سنتها یا راه کارهایی که پیروزی در آینده را هدف میگیرد به تباهی نکشیده شده باشد. هنر معاصر را نمیتوان با یک سبک یا ترکیبی از سبکهای معین توصیف کرد. هنر معاصر تمام دستهبندیهای پذیرفته شده را کنار میزند یا مرزهای آن را خدشهدار میکند و برای همین است که از مقولاتی چون «کیچ آرت» فراتر میرود. هنر معاصر هنر سبکها و قالبها نیست، هنر افراد است.
پینوشت:
- مقاله comrades of time که در شمارۀ ۱۱ مجله اینترنتی ای-فلاکس در سال ۲۰۰۹ منتشر شده است.
منابع و مآخذ:
جولیان استالابراس، هنرمعاصر پس از جنگ سرد، ترجمه بهرنگ پورحسینی، تهران، نشرچشمه، ۱۳۸۹.
رابرت سی مورگان، هنرمعاصر در عصرجهانی شدن، ترجمه گلنار یارمحمد، تهران، نشرچشمه، ۱۳۸۹.