پایگاه تحلیلی - خبری نظرآنلاین

رسانه راهبردی - انتقادی پژوهشکده نظر

دکترین شوک و تهرانِ 1398

چکیده: ترس از آینده، شوک های اجتماعی،‌ بمباران [نا]شهروندان با احکامِ انتزاعی شهروندی و شلیک مداوم فردگرایی مبتذل، ماشینِ روان‌شناختیِ تهران ۱۳۹۸ را شکل می‌دهد.

1-  دکترین شوک و فضا:

«تنها در شرایط سخت است که زمینه روانی و اجتماعی لازم برای اتخاذ، اعمال و اعلام تصمیمات سخت ولی درست فراهم می‌شود. وقت اصلاحات بانکی، مالیاتی، یارانه‌ای، صندوق‌های بازنشستگی و مبارزه قاطع و فراگیر با فساد و ناکارآمدی و بازگرداندن سرمایۀ اجتماعی دولت همین حالاست نه فردا». #زمان_شناسی

جملات بالا، صورت‌بندی دقیق دکترین شوک است: مسئولیت‌زدایی از دولت و پولی‌سازی خدمات عمومی، با واکنش مردمی روبرو خواهد شد و از این رو بهترین زمان برای اجرای این به اصطلاح «اصلاحات»، زمانی است که شوکی روانی ناشی از یک فاجعۀ تحمل‌ناپذیر اجتماعی، مردمان را لمس و بهت‌زده کرده باشد. ماجرا وقتی جالب‌ می‌شود که بدانیم نویسندۀ این جملات مشاور رئیس‌جمهور ایران، حسام‌الدین آشنا است و وقتی جالب‌تر می‌َشود که بدانیم زمان نگارش این جملات هولناک، به یکی دو هفته پس از اعتراضات آبان‌ماه باز می‌گردد.

در این لحظه‌ می‌توانیم به آشکار‌ترین نیروی پیش‌برندۀ این سیاست‌ها در سطح اجرایی یعنی دولت (به معنای مرسوم کلمه) بپردازیم؛ اما در این کنش خطری نهفته است: آیا دولت تنها بازوی اجرایی شوک‌درمانی است؟ مگر نه آنکه هیچ عملی به انجام نمی‌رسد مگر آنکه فضای تحقق خویش را پیش‌تر فراهم کرده باشد؟

همین سؤال است که ما را به سمت نوعی روان‌شناسیِ شهری_فضایی رهنمون می‌شود.

2-  تهران در حکم کارخانۀ ویران‌سازیِ روان

زمانی که گئورگ زیملِ جامعه‌شناس به ابرشهرها می‌نگریست، آن‌ها را به هیئت ماشین‌های روان‌شناختیِ عظیمی می‌دید که ساکنان خود را کم‌کم تغییر می‌دهند و به موجوداتی تازه تبدیل می‌کنند. بلازه (blase) ، نام یکی از تأثیرات شهر بر شهروندان است: «انبان روانی شهروندان آنچنان با تکانه‌های حسی شهری _از ترافیک و سروصدا گرفته تا سرعت بالای روابط اجتماعی_ بمباران می‌شود که اندک اندک نسبت به محیط شهر و اتفاقات آن بی‌تفاوت می‌شوند». همۀ ما کم‌وبیش با این حس آشناییم: کسی در خیابان فریاد می‌زند، یا بر زمین می‌افتد و عمدۀ مردمان بی‌تفاوت و یا با حداقل توجه از کنارش رد می‌شوند.

اما تهران 1398 چیزی ورای این همه است.

دکترین شوک و تهرانِ 1398

به جز آلودگی مرگبار و ترافیک، ترس از آنچه پیش خواهد آمد‌، عمدۀ ساکنان این شهر را به فقر هستی‌شناختی دچار کرده است: موجوداتی که در افق، چیزی جز تباهی خویش نمی‌بینند. اما گویا انبوه این شوک‌های مداوم محیطی و زمانی، گروهی از به اصطلاح متفکران و روزنامه‌نگاران و البته عمدۀ سلبریتی‌ها را در هیچ شوکی فرو نبرده است.

اینان در این بحبوحه‌ که رفتار مردمان بیش از همه ناشی از استیصال و نشانگان نوعی فروپاشی روانی است،‌ با شاهد آوردن از این همه، ‌شروع به نگارش توصیه‌نامه‌هایی اخلاقی و شماتت‌نامه‌هایی بی‌مایه می‌کنند و پیکان حملات را به سمت همین مردم می‌گیرند: «اشکال از اخلاق ما است»؛ «اشکال از زاویۀ نگاه ما است»، «ما ایرانیان از آغاز مردمانی زیرآب‌زن و … بوده‌ایم و هرچه می‌کشیم از خودمان است». رگبار این جملات نه تنها از کانال رادیو، که پیج‌های اینستاگرام و البته از دهان این و آن متفکر هم زیاد شنیده می‌شود.

اینان در کنارهم، نوعی فشار روانی ناشی از مسئولیت اجتماعی را هم بر گردۀ نحیف [نا]شهروندان تهرانی بار می‌کنند تا در کنار شوک ناشی از اتفاقات و حوادثی که همه به خوبی می‌دانیم و نیز ترس از آینده، چیزی از مقاومت روانی این مردمان بر جای نماند. اما این سه‌گانۀ شوم به همین‌جا ختم نمی‌شود.

3-  [نا]شهروند و تنهایی

گرچه تنهایی جزئی از تجربۀ شهری است، این احساس معمولا با عضویت در گروه‌های اجتماعی و فرهنگی مختلف نظیر گروه دوستان، به نوعی تجربۀ مثبت تبدیل می‌شود. اما تجربۀ تنهایی در تهران 1398 از جنس دیگری است. سه‌گانۀ شومی که پیش‌تر گفتم، با فشار روانی_رسانی دیگری تکمیل می‌شود: فرهنگ فردگرایی مبتذل.

این فرهنگ مبتذل به شکلی سیستماتیک در حال پیاده‌سازی است: از فرمانِ وقیحانۀ «خوشحال باش» و «کاری کن حالت خوب بشه» – این شاه‌بیت برنامه‌های رادیو و تلویزیون- و شلیک بی‌امان ترکیب «حال خوب» به گوش و هوش [نا]شهروندانی شوک‌زده و افسرده، تا برنامه‌های استعدادیابی تلویزیونی و اخیراً نمونه‌های دانشگاهی آن،‌ راه چندانی نیست. پیام، واحد است: « خودت تلاش کن؛هرچه بر سرت می‌آید تقصیر خودت و پیامد رفتار خودت است».

پیامد پیام «تو تنهایی»، محو شدن تصویر جامعه در ذهن آدمی است. هیچ کل منسجمی به نام جامعه وجود ندارد و جامعه چیزی نیست جز جمع جبری آدم‌هایی خوشحال و مسئولیت‌پذیر و بافرهنگ و شهروندانی تمیز و وفادار.

4-  اخطاری تاریخی

خلاصه کنم، ترس از آینده، شوک‌های اجتماعی،‌ دستورات اخلاقی نابجا و بمباران [نا] شهروندان با احکامِ انتزاعی شهروندی و در نهایت شلیک مداوم فردگرایی مبتذل به روان ایشان، ماشینِ روان‌شناختیِ تهران ۱۳۹۸ را شکل می‌دهد.

 ساده‌لوحی است اگر گمان کنیم عوارض این خمیر‌شدگیِ روانی، کوتاه‌مدت خواهد بود. به چشم من این ماشین شوم،‌ مولّد یک عارضۀ تمدنی_تاریخیِ روان‌شناختی است که پیامد‌هایش دامن همۀ ما را از کوچک و بزرگ، خواهد گرفت. شناخت ابعاد این پیامدها محتاج قماری روش‌شناختی است:‌ باید به روان‌شناسی اجتماعی و روان‌شناسی شهری بازگشت. گرچه فضایی که محصول این مربعِ شوم است، بی‌تردید بازوانی پولادین هم دارد و تن را تاب فولاد نیست، اما شرافت علمی حکم می‌کند این اخطار تاریخی را با حداکثر توان فریاد بزنیم. افق، تیره است و ما به شدت نگرانیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *