شناسایی و بررسی تاریخ مجسمههای شهری میادین تهران با تمرکز بر مجسمههای فیگوراتیو انسانی نشان میدهد از دوره قاجار تا اواخر دهه 60 شمسی با برخوردهای متفاوتی با این گونه از مجسمه مواجه میشویم. براساس اسناد در دوره قاجار با عدم حضور این گونه از مجسمه، دوره پهلوی (اول و دوم) با حضور و تأکید بر نصب آنها و در دوره انقلاب اسلامی و جنگ با پذیرش آنها روبهرو میشویم. در این خصوص به نظر میرسد زمینههای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و مذهبی بر آنها تأثیرگذار باشند که به اجمال به آنها پرداختهام:
- عدم نصب مجسمه فیگوراتیو انسانی در دوره قاجار
براساس اسناد تاریخی، اگرچه در این دوره اولین و تنها تلاش – ساخت مجسمه فیگوراتیو و سواره ناصرالدینشاه در قورخانه- برای حضور مجسمه فیگوراتیو در میادین تهران صورت میگیرد، اما پس از ساخت در میدان مورد نظر –توپخانه- نصب نمیشود و باغ شاه که باغی خصوصی بود برای آن درنظر گرفته میشود. شاید با استناد به مخالفت فقه اسلام با مجسمه که خود تبصرههایی دارد همچون دیگر محققین بتوان آن را به مخالفت روحانیون و علمای اسلام نسبت داد که البته تاکنون سندی مستدل و مستقیم در این خصوص یافت نشده است، اما به نظر میرسد توجه به ساختار اجتماعی دورة قاجار آن را توجیهپذیرتر خواهد ساخت. براساس طبقهبندی «رابرت ویتکین» که ظهور آثار هنری را متناظر با ساختارهای اجتماعی میداند، میتوان گفت جامعه سنتی دورة قاجار از یک ساختار اجتماعی تعاونی (co-actional) برخوردار است؛ بدینمعنا که نظام روابط اجتماعی به گونهای است که در آن افراد، درجه فردگرایی پایینی دارند و نقشهای اجتماعی آنها در جمع تنیده شده است.
طبق نظر ویتکین در این جوامع، هنر درخواستگر (invocational) است که به واسطه نوعی دینگرایی ابتدایی حالت انگیزشی پیدا میکند و با برخورداری از نیروهای ماورایی و توسل به آن میتواند ارتباطی بین زمین و آسمان برقرار سازد و از طریق آن خواستهها و منویات درونی برآورده شود. در یک چنین جامعه سنتی و جمعگرا، فردگرایی مورد پذیرش نیست؛ چنانکه در یک ساختار اجتماعی تعاونی، هیچ تلاشی برای به تصویرکشیدن فردیت وجود ندارد. حال در دوره قاجار، به نظر میرسد شخص ناصرالدینشاه ضمن مواجهه با فردگرایی که در غرب به دنبال جامعه صنعتی و شهری متداول شده بود قصد داشت آن الگو را در جامعه سنتی قاجار پیاده کند. شواهد نشان میدهد این تناقض اجازه نمیدهد مجسمه فیگور که بر فردگرایی تأکید دارد مقبولیت حضور در مکان عمومی شهر را پیدا کند و به تعبیر ناصرالدین شاه از حضور آن در ملأ عام جلوگیری میشود. این گونه است که حجمی چون توپ مروارید که فیگور انسانی ندارد نه تنها مقبول میافتد که مردم جامعه با برشماری و اعتقاد به نیروهای ماورایی آن به این حجم متوسل میشوند و حاجت میطلبند.
توپ مروارید در میدان ارگ
- نصب مجسمه فیگوراتیو در دوره پهلوی
در دوره پهلوی نصب مجسمه در میادین تهران به عنوان جلوهای از ورود مدرنیسم و تجددخواهی به ایران و همگامی با سیاستهای فرهنگی این دوره پذیرفته و بر ساخت و نصب آن تأکید میشود. در این دوران مجسمههای فیگوراتیو انسانی در قالب مجسمههای شاه، مجسمههای مشاهیر، یادمانهای وقایع تاریخی همچون کودتای 28 مرداد 1332 نصب میشود. با پذیرش این نظریه که اشکال هنری متناظر با ساختارهای اجتماعی شکل میگیرد به نظر میرسد سیاستهای دوره پهلوی که در تقابل با دورة قاجار سعی دارد خود را از قالب یک جامعه سنتی خارج سازد و به عنوان جامعهای متجدد، صنعتی و شهری معرفی کند، تأثیر زیادی در شکلگیری سبک و فرم بصری فیگوراتیو آثار این دوره دارد. به اعتقاد «رابرت ویتکین»، جوامع صنعتی و شهری از یک ساختار میانکنشی (inter-actional) و نوعی از روابط اجتماعی برخوردار هستند که تقسیم پیچیدهای از کار اجتماعی باعث گسترش تمایز اجتماعی و فردگرایی، و در عین حال وابستگی متقابل به دیگران میشود.
ویتکین هنر این دوره را بهیادآورنده (evocational) میداند که از معنویت آثار جامعه سنتی جدا شده است. در این آثار ویژگیهای افراد و مشخصههای شخصیتی مربوط به آن تا حد امکان شبیه به واقعیت ترسیم میشود، زیرا کارکرد این تصاویر فراخواندن (evoke) روح ساکن درآن و به تحرک واداشتن تک تک افراد است. بررسیها نشان میدهد این ویژگی به ویژه درمورد مجسمههای شاه اهمیت بسزایی دارد. از این روست که برای تحقق بهتر این کارکرد، سبک این آثار واقعگرا و بیانشان فیگوراتیو است. چنانکه در غالب گونههای مجسمههای شهری این دوره کاملاً مشهود است. در این گونه شباهت حداکثری مجسمه به واقعیت یک اصل به شمار میرفت؛ چنانکه خلق مجسمه انتزاعی یا مجسمههایی که از شباهت کمتری با شخص مورد نظر دارند مقبول واقع نمیشود.
- عدم نصب مجسمه فیگوراتیو در دوره انقلاب و جنگ
در 22 بهمن 1357 با سرنگونی رژیم شاهنشاهی پهلوی به دنبال انقلاب اسلامی و به دلیل تغییر رژیم، در فاصله سالهای 57-59 مجسمههای فیگوراتیو انسانی که ارجاع مستقیم به حکومت قبل داشت سقوط میکند. در آن مقطع میتوان گفت تنها با حذف مجسمههای شهری میادین روبه رو هستیم که اگرچه همچون گذشته با سیاست تغییر رژیم مبنی بر حذف مجسمههای فیگوراتیو شخص شاه قابل توجیه است، اما تفاوتی که این انقلاب با رویدادهای پیشین دارد این است که با ارجاع به احکام اسلامی مشروعیت مییابد و نه تنها حذف آنها را اقدامی سیاسی ـ دینی میسازد، که ساخت هرگونه مجسمه فیگوراتیو انسانی را منع میکند. این جریان تا اواخر دهه 60 بر جریان مجسمهسازی شهری میادین حاکم است. همچنین در دهه 60 اگرچه با مقولة جنگ روبه رو هستیم، اما با حجم فیگوراتیو که ارجاع به آن داشته باشد مانند مجسمههای فیگوراتیو شهدا مواجه نمیشویم. شاید بتوان با وامگیری از این جمله «نيكلاس پروناي» كه “تجربه دوران جنگ نشان ميدهد يك دهه پس از آن، زمان صيقلخوردن خاطرات تلخ فرا ميرسد و در اين هنگام است که مردم اين امكان را مييابند دوباره، اما اين بار از طريق نيروي خلاق هنر، با اين خاطرات تلخ مواجه شوند” انتظار ساخت این گونه از مجسمهها را در این دوران نداشته باشیم و با توجه به اینکه جنگ در اواخر دهه 60 به پایان میرسد، منتظر حضور آنها در دهه 80 باشیم که با توجه به شواهد چنین نیز میشود.
به طور کلی در دورة قاجار اگرچه مجسمههای فیگوراتیو از شخص شاه در جامعة سنتی دورة قاجار پذیرفته نمیشود، اما به نظر میرسد زمینهساز جریان مجسمهسازی فیگوراتیو انسانی به ویژه شخص شاه در دوره پهلوی (اول و دوم) میشود. در این دوره که پذیرش روند مدرنیزاسیون و الگوبرداری از غرب عمومیت پیدا میکند، این گونه از مجسمه نیز بدون هیچ مانعی در فضای میدان حضور پیدا میکند و به عنوان گونة غالب و نماینده سیاستهای فرهنگی این دوره شناخته میشود. در جریانات انقلاب اسلامی مجسمههای فیگوراتیو انسانی که ارجاع مستقیم به حکومت پیشین داشتند به دنبال جمهوریخواهی و مخالفت با نظام شاهنشاهی سرنگون میشوند. علاوه بر این اتکای مبانی حکومت جدید بر اصول مذهبی (اسلامی) و مشروعیت اقدامات از آن باعث میشود با حضور مجسمههای فیگوراتیو انسانی در میادین این دوره مواجه نباشیم.