حسرتِ شکوه پیش از اسلام، به شکلهای مختلفی در منظر شهرهای ایران قرن 14 دیده می شود. تعداد بیشماری از تکرار و برداشت از «پرسپولیس» و «کوروش» شاید بارزترین نشانِ چنین حسرت و تلاشی برای «احیای ذات خالص ایرانی» باشد. در این شیوۀ برداشت در راستای احیای هویت ایرانی، هر آنچه به صورت تقویمی متعلق به دوران باستان باشد به مثابه ذات ایرانی، قدرتمند و ارزشمند محسوب می شود. ازاین رو، شیوه زندگی و نحوه آمیخته شدن با شهر (منظر) به برداشت از عناصر و روابطِ نابِ باستانی متمرکز است. یعنی تاریخ ایران اسلامی دورۀ طولانی انحطاط فرض می شود که به موجب آن ایران به ناگهان از شکوهش در جهان به طور برگشت ناپذیری سقوط کرده است. در این شیوه، دستاوردهای بزرگ علمی و ادبی دوران اسلامی نادیده گرفته می شوند یا به عنوان بازپیرایی نبوغ پیشا اسلامی در لباس اسلامی تصور می شوند.
چنین نحوه برداشت و آمیخته شدنی با منظر در قالب تحولات اجتماعی و فرهنگی نسبتاً جدید، از زمان قاجار (1174-1304) آغاز شده؛ ولی از زمان پهلوی (1304-1357) است که به صورت یک ایدئولوژی در ساخت و سازهای دولتی و افراد نو کیسه نمود یافته. پس از آن این شیوه تاکنون همچنان – شاید به شکلهای بی کیفیت تر و بازاری تری – جزو شیوه های محبوب است (1357-تاکنون). سربازان به صف شده، شاهانی به تخت نشسته، گاوهای بالدار با سر انسان، فروهر، شیر، درخت سرو و ستونهای آپادانایی و نهایتا بزرگداشت فردوسی به عنوان حافظ دوران طلایی باستان در تمام اجزای منظر از ساختمانها و مبلمان شهری گرفته تا کسب و کارها، رستورانها، مدها و حتی فضای مجازی به عنوان هویت ایرانی ارائه می شوند.
درواقع این شیوه برداشت یکی از نمودهایِ رفتاریِ همچنان غالبی می باشد که برای تسکینِ دردِ مواجهه با اروپایی ظاهرا پیشرفته تر، از ابتدای قرن 14 در ایران متولد شده است. چشیدن زور نظامی و ارتباطی اروپاییها در جنگ ایران و روس برای نخستین بار در زمان قاجار بود که حسرت شکوه و نیاز به هویت و قدرت ملی و فکری برای اصلاح امور در قرن 14 را شکل داد. این شیوه را می توان فرایند پییچده ای از گزینش و بومی سازیِ ایدۀ حذف قرون وسطی و برداشت از یونان در اروپا توسط اندیشمندان زمان پهلوی متناسب با نیازهای خود دانست. شیوه ای که برای فهم پذیریِ سادۀ آن برای همه در قالب ایدئولوژی تدوین، و جزوِ جدا نشدنی آموزش و به تبع فهم ایرانیان از تاریخ شد. امروز چنین برداشتهایی مساوی با نوعی میهن دوستی قطعی تصور می شود. اما چرا این شیوه برداشت در قرن 14 نمی تواند برای رویارو شدن با مشکلات پیش روی هویت شهرهای ایران مناسب باشد؟
به نظر می رسد چون باستان گرایی دچار خیال است. یعنی با ایدۀ بازگشتن به ذات ایرانی به صورت تقویمی در باستان، ایران را از واقعیت تجربی اش جدا می کند. اگر واقعیت تجربی ایران به مثابه یک امر انضمامی و عینی – ذهنی و نه خیالی دیده شود، اکثریت ایرانیان دست کم پیشینه مسلمانی دارند و در طول قرنها با انبوهی از مفاهیم دینی، فرهنگی و اداری آن پدید آمده اند. از این رو برگشتن به یک امر ناب و خالص که در باستان گرایی ستایش می شود، تنها با یک اجتماع خیالی سروکار دارد و نه منظری انضمامی. درنتیجه، نقدِ این شیوۀ برداشت نه از بابتِ سطحِ پایین یا ناقص در تکرار یا برداشت از باستان – که البته از جنبه روش شناسی تحقیق برای تعریف برداشت مناسب از پیشینه ضروری است – بلکه از این جهت طرح می شود که در کلیتِ مفهومی اش به واسطه خیالی شدن، واقعیتِ انضمامی یا «بدن» ندارد.
* در نوشتن این یادداشت از نظریه مطرح شده در کتاب «پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، نژاد و سیاست بیجاساز» نوشته «رضا ضیا ابراهیمی» ترجمۀ حسن افشار در نشر مرکز استفاده شده است.