پایگاه تحلیلی - خبری نظرآنلاین

رسانه راهبردی - انتقادی پژوهشکده نظر

زبان‌شناسی مولانا

چکیده: مولانا در زبان‌شناسی خود، سه افق زبانی را معرفی می‌کند. زبان حس که زبانی عاریتی است. زبان دل که وسیله‌ای برای دانستن است و زبان حق که حقیقت زبان است.

 در اندیشۀ مولانا رابطه‌ای میان مظاهر وجودی و مراتب هستی با حقیقت زبان دیده می‌شود. آفرینش با کلمه “کن” صورت می‌گیرد، پس کلام زاییده عمل است و می‌تواند به چیزی هستی ببخشد.
سخن، اندیشه و عقل هم‌بسته‌اند. هر سه پنهان‌اند و جز از طریق واسطۀ حرف و صوت آشکار نخواهند شد. زبان به اندیشه صورت می‌بخشد و غیب را آشکار می‌کند. اصل و بنیان اندیشه، مقدم بر زبان است و صورت زبان، تابع اندیشه است. این نکته تفاوت دیدگاه مولانا را با نظر پوزیتیویستی به زبان و تفکر نشان می‌دهد.
پیوستگی زبان، اندیشه و عقل باعث می‌شود تا هرگونه تغییر در نگرش به عقل، در نگاه به زبان نیز تأثیر بگذارد. سیر تحول اندیشه در غرب، از توجه به امر متعالی به عنوان مبدأ و مرکز ثبات عالم به سوی تقدس‌زدایی و نفی هرگونه مرکزیت معنایی متعالی صورت گرفته و نتایج آن لاجرم زبان را نیز دربرگرفته است.
از دید مولانا، تفکر اصیل، ارتباط با گوهر وجود انسانی و قوه ناطقه است که فراتر از عقل و زبان و خیالات و تصورات قرار می‌گیرد، ولی می‌تواند عقل و خیال را برانگیزد تا صورتی مناسب برای بیان آن پیدا کند. این نوع اندیشه ناب، به ناچار ساختارهای زبان را درهم می‌شکند و نظم پیشین را به هم می‌زند. ساختارشکنی، این گونه روی می‌دهد. با قطع ارتباط زبان با ریشه‌اش، یعنی وحی دل، دیگر سخن نقد وجود نخواهد داشت و همه سخنان، نقل‌هایی از سخن‌های پیشین خواهد بود، شبیه چیزی که امروزه “بینامتنیت” خوانده می‌شود.
زبان نیز مانند هستی، معرفت، عقل و فهم، مراتبی دارد. حرف و صوت، سطحی‌ترین و نازل‌ترین مرتبه زبان است که به سبب محدودیت صورت، معنی را نیز مقید و محدود می‌سازد. از این رو، هر صورت و هر کلامی، دریچه‌ای است به سوی معنا که باید از آن عبور کرد. با صعود دیدگاه، زبان نیز به سطح بالاتری صعود می‌کند. زبان همدلی هرچند به ظاهر مبهم‌تر، اما به اعتباری گویاتر و تأثیرگذارتر است و می‌تواند پیوند استوارتری میان صورت و معنا برقرار کند و حتی عین معنا باشد.
سخنی که از اصل بی‌صورت می‌تراود صرفاً محدود به سخنور نیست، دیگر نیازی به ظرف و ترجمان ندارد و مستقیم از دل به دل می‌رود. چنین زبانی که زبان همدلی و محرمی است، در انتقال و القای معنی قدرتمندتر است.

مولوی و نقد هنری

از دید مولانا، حقیقت اسم، بسیار فراتر از مصادیق آن است. اسم را بر ماهیات نهاده‌اند از این رو کلمات را باید بر حقایق اشیا حمل کرد و ظاهر آنها را مثالی از آن حقیقت نهفته دانست. هرگاه حقیقت به همین سطح واقعیت محسوس محدود شود و زبان به عنوان واسطه و میانجی به سطح زبان ملفوظ و مکتوب تقلیل یابد و معنا نیز به مدلول‌های صوری یا ذهنی یا آنچه در واژه‌نامه‌ها آمده منحصر گردد، ارتباط زبان با اصل خود قطع می‌شود و معنی از همه چیز رخت برمی‌بندد و دیگر گفتگو نمی‌تواند انتقال معنا و پیام باشد. در این حال، معانی پراکنده‌اند و همانطور که «ژاک دریدا» می‌گوید هر نشانه به نشانه دیگری ارجاع می‌دهد و نمی‌توان به معنی نهایی دست یافت.

مولانا سه افق زبانی را معرفی می‌کند:

  1. زبان حس؛ مولانا این زبان را عاریتی می‌خواند زیرا فقط براساس قرارداد است نه مطابق با حقیقت مسمّی.
  2. زبان دل؛ زبان حس و عقل در عالی‌ترین مرتبه خود وسیله‌ای برای دانستن است، اما وقتی عقل به عالم دل راه می‌یابد، زبان وسیله‌ای برای شناختن می‌شود. این زبان، صورت الهامات درونی و حالات توبرتوی باطنی است. زبانی است که زبان همه دلها را می‌داند، از دل می‌جوشد و با دل‌ها پیوند دارد. همین زبان، زبان هنر است و پیامش معرفت خالص است و باید از لوح دل خوانده شود، نه ظاهر زبان.
  3. زبان حق؛ این زبان، حقیقت زبان است. برترین زبان قلب است و والاتر از آن که در لفظ بگنجد. کلمات و حروف و اصوات حجاب آن می‌شوند.

به طور کلی، سخن، تنزیل معناست. این معنا به اندازه ظرفیت گوینده فرود می‌آید و نیز شنونده به اندازه ظرفیت خود می‌فهمد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *